شهید سید مصطفی هاشمی رمی

شهید سید مصطفی هاشمی رمی نام پدر : میر قلی نام مادر: زینب کریم نیا رمی تاریخ تولد: 1347/11/10 تاریخ شهادت : 1367/01/13 محل شهادت: خرمال گلزار: شهدای معتمدی

ادامه مطلب

زندگی نامه شهید سيد مصطفي هاشمي رمي
دربهمن 1347 از خانواده اي كشاورز در روستاي «رمنت» چشم به جهان گشود. پدرش «میرقلي» با داشتن پنج فرزند و مشكلات اقتصادي، هرگز سعي نكرد لقمه اي حرام بر سر سفره اش ببرد. او از صبح تا غروب روي زمين كار مي كرد تا بتواند از پس مخارج خانواده بربيايد.
سيد مصطفي با محبت مادرانه «زینب» قد کشید؛ تا این‌که در هفت سالگی به دبستان دولتي «علي اصغر» راه یافت. او با اتمام سال اول راهنمايي، به خاطر علاقه شديد به فراگيري علوم ديني، وارد حوزه علميه شد و در حوزه هاي علميه صدر، فيضيه مازندران و رستم‌كلاي بهشهر، تا سال 65 از استادان اين حوزه كسب علم كرد.
او به دلیل تربیت دینی والدینش، در ادای واجبات و مستحبات می‌کوشید و از انجام محرمات دوری می‌کرد. با قرآن، این منبع نور و رحمت نیز مانوس بود و در عمل به آن، کوشا. علاوه بر آن، با الگوپذیری از سیره اهل بیت(ع)، به‌خصوص حضرت زهرا(س)، همواره در پی کسب کمال معنوی و انسانی بود.
در بیان خلق‌ وخوی او، باید گفت که در ادب و تواضع نسبت به والدین، زبانزد بود و در اطاعت‌پذیری از آنان، پیشتاز. با دیگران نیز، در نهایت ملاطفت و گشاده ‌رویی رفتار می‌کرد و نزدشان از محبوبیتی خاص برخوردار بود.
پس از انقلاب، سید مصطفی در درگيري با منافقان حضوري چشمگير داشت و حتي يك ‌بار به ضرب چاقوي يكي از آن‌ها زخمي شد.
او در سال 63 در کسوت تک‌تیرانداز و مسئول دسته گردان جندالله راهي جبهه مریوان شد.
مادرش با رفتن او به منطقه مخالف بود و بي تابي مي كرد؛ اما سید مصطفی دلش را به دست آورد و او را برای رفتن خودش راضی کرد.
پدرش مي گويد: «مصطفاي من، پس از مدت ها از جبهه بازگشته بود. تابستان بود و هوا گرم. داخل اتاق خوابيده بود. آرام به سمت او خيز برداشتم و دستي به صورتش كشيدم. از خواب بيدار شد. او را در آغوش گرفتم و با خودم گفتم: من هفت ماه از فرزندم دور بودم. اين قدر بي تابم. پس يعقوب حق داشت از دوري يوسف، بينايي اش را از دست بدهد.»
سید مصطفی در طول مدت حضورش در میدان نبرد، سه بار مجروح شده، در بيمارستان هاي تهران و اهواز و مشهد بستري گشت.
در كارنامه افتخاراتش، عمليات هاي كربلاي 4  و والفجر 8 می‌درخشد.
او در 9 شهریور1365 به عضویت سپاه درآمد و به عنوان مسئول گشت و شناسائی در واحد اطلاعات ـ عملیات مشغول خدمت شد.
در اسفند 1366 نیز، در کسوت فرمانده گروهان در جبهه حضور یافت.
سید مصطفی هر دفعه كه از جبهه برمي گشت، به خاطر اهميتي كه به صله رحم مي داد، به منزل دوستان و آشنايان مي رفت و در مراسم شهدا شركت كرده، در فراقشان شعر مي سرود و مداحي مي كرد.
و سرانجام، او در 12/1/67 مصادف با تولد امام‌زمان(عج)، طی عمليات والفجر 10 در خرمال عراق بر اثر تركش خمپاره به آرزوي ديرينه اش رسيد و به نداي حق لبيك گفت. پيكر پاكش نیز در آرامگاه «معتمدي» بابل آرام گرفت.

***********

فرازی از وصیتنامه شهید سیدمصطفی هاشمی رمی
خرم آن روز کزین منزل ویران بروم
راحت جان طلبم وز پی جانان بروم
دلم از وحشت زندان سکندر بگرفت
رخت بربندم تا ملک سلیمان بروم
در ره او چو قلم گربسرم باید رفت
 با دل دردکش و دیده گریان بروم

پروردگارا! دلایل وجودت و علت وجودم، حقیقت صفات کمال و جمالت و حقارت بنده ات و عظمت کرم و عدلت مرا شیفته کرده است و آگاهانه با چشمی باز و قلبی مملو از عشقت و با افکاری سرشار از معرفت به سویت گام می نهم تا جسم فانی مرا که بر تمام موجودات ارزانی بخشید بهراهداف مقدست ارمغان آورم. ای معشوق من ادعای عاشقی سخت و سخنش سختر و حال بنده ای در قعر گرداب معاصی غوطه ور بود و خود را عاشقی بیش نمی خواند. لبیک معشوق او را نمی شناخت با تو سخن می گوید. خدایا خود می دانی که شرمسار از کثرت گناهان و قلت عبادتم و خود را شایسته آن نمی دانم که با تو لب به سخن گشایم اما اقیانوس رحمت بیکران تو وادارم می کند که از گناهان چشم پوشی کنم و چه خوش گفت آن عاشق خسته دل.
الهی ان اخذتنی بجرمی
 اخذتک بعفوک               
 و اخذتنی بذنوبی              
 اخذتک بمغفرتک
خدایا! اگر مرا به معاصی و جرائمم مواخذه کنی تورا مواخذه می کنم به عفو و مغفرتت. خدایا! شرمندگی ام از آن است که آفتاب وفا کرده و روز می تابد، ماه عهد کرده و شب منور می شود، ستارگان پیمان بسته اند و می درخشند و اما این سست عهد چه ناپایدار است خود را عاشقی بیش نخوانده و عهد عاشقی را وفا نکرده.
خدایا! اولین عاشقی نیستم که پذیرایم نباشی. خدایا چه کنم که معشوقی جز تو نیافتم و به کسی جز تو دل نبستم. خدایا! پروردگارا! لایقم دار آن چه را که در این میان جز خون نباشد و دوست دارم بهر وصالت چکیده های خونم سرمه چشمانم باشد تا بتوانم بهتر حقیقت را ببینم و با بالهای سبک تری به سویت پرواز کنم.
ما بدین در نه پی حشمت و جاه آمده ایم
 از پی حادثه اینجا به پناه آمده ایم
رهرو منزل عشقیم و ز سر حد عدم
 تابه اقلیم وجود این همه راه آمده ایم

یا مقلب القلوب! عشقت مرا چون مجنونی در بیابانهای غرب و جنوب سرگردان کرده و آن وجودت قلبم را شیدایی تو کرده. ای محول الاحوال! در وجودم غوغا به پا کرده ای سینه ام را از عشق خود آتش زدی روحم را در طلب لقایت خود به پرواز کشانده ای و اینک هر لحظه به صد خیال و صد مسیر به جستجویت برمی خیزم تا به شوق وصالت وجودم را به پای عشقت بسوزانم و به آذرخش افکنم تا به سویت پرواز کنم. خداوندا! نمی دانم چرا از اینکه همه آرامش می خواهند و من آتش عشقت را می طلبم همه عقل می طلبند و من دیوانگی وصالت را. همه دوا می خواهند و من آرزوی درد و غمت را دارم. همه جان می خواهند و من دوست دارم بدنم از دست کین قطعه قطعه شود. همه آب گوارا خواهند و من شراب عشقت را. همه کاه خواهند و من کوه را. همه راه صفا خواهند من چاه بلایت را. آری، آری بر سر کوی دوست خویش دیوانه گشتم و دوست دارم که بر بلندای کوی دوست بمانم تا جان سپارم و در منای دوست حقیقت عشق را مرسوم نمایم. آری این جمله دعای افتتاح شرح احوال من است که می فرماید:
«الهی انک تدعونی فاوی عنک تتحبب الی فاتبغض الیک»
دوری از مهر رخت ای مه تابان تاکی
 ریزم از دست غمت اشک چو باران تا کی
نرسد دست به دامان وصالت تا چند
 آخر ای صبح امید این شب هجران تا کی

والسلام علیکم و رحمت الله و برکاته.
خدایا! خدایا! تا انقلاب مهدی خمینی را نگهدار

 

ویدئوها

صداها

کاربران آنلاین2
بازدیدکنندگان امروز 43
بازدیدکنندگان دیروز 113
کل بازدید ها 746782